شعر ۱۰۷۲
عاشقان آیند و خاک گور من ساِغر کنند
مجمری از عنبر و مشک ختن بر آن کنند

تا بسازندز آن سفال و جام ها پرمی کنند
حلقه حلقه زان سفال بر زلف آن دلبرکنند

جام ها زان تربتم بر میکده اهدا کنند
تا شراب لعل گون برجام و هم ساغرکنند

مطربان باساز و طنبور شورها بر پا کنند
شاهدان با رازو نازهرعشوه ای برما‌کنند

گردش مینای ساقیست نوش نوش برپاکنند
با نفیر نوش نوش احیای جان بر ما کنند

مست را هوشیار بینی مرده رااحیاکنند
زلف را آشفته بینی این دلا رسوا کنند

3 Comments

  1. دل که بعد از دیدنت دیگر به جایش بند نیست
    عقل هم با دیدن چشم تو قدرتمند نیست
    ساده مثل عامل تاراج “بانک صادرات ”
    قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست
    می شود پایا‌ن تلخ عاشقی را حدس زد
    پاسخ عاشق ولی چیزی بجز لبخند نیست
    اسم خود را حذف کردم از صف اهدای عضو
    قلب عاشق ها که دیگر قابل پیوند نیست
    من فقط با وصف زیبایی تو شاعر شدم
    پیش چشمت اسم شاعر لایقم هرچند نیست
    #علی_صفری
    ???

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *