شعر ۱۱۰۵
دردها با شد به جانم گر پرستارم تو باشی
آتشی در سینه دارم گر پرستارم تو باشی
دیده را من کور خواهم گر پرستارم تو باشی
درد را رنجور خواهم گر پرستارم تو باشی
عافیت را رخت بستم گر پرستارم تو باشی
تیر مژگانت به جانم گر پرستارم تو باشی
آفت و دردت. وجودم گر پرستارم تو باشی
آتش عشقت نهادم گر پرستارم تو باشی
عالۍ و زیباس اشعارتون ممنونم استادبزرگـــــــــوارم?????
ای جانم دخترناز????????
احسنت استادعزیزبسیارزیبا?????????
❤️❤️❤️وانیا جان با لباس بلوچی چه خوشگل شده ??
??????