شعر ۱۱۰۵
دردها با شد به جانم گر پرستارم تو باشی
آتشی در سینه دارم گر پرستارم تو باشی

دیده را من کور خواهم گر پرستارم تو باشی
درد را رنجور خواهم گر پرستارم تو باشی

عافیت را رخت بستم گر پرستارم تو باشی
تیر مژگانت به جانم گر پرستارم تو باشی

آفت و دردت. وجودم گر پرستارم تو باشی
آتش عشقت نهادم گر پرستارم تو باشی

5 Comments

پاسخ دادن به fereshteh.gorgij لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *