شعر۱۰۹۹
ساقیا ، خیز و بیا بر در میخانه شویم
سخن از عشق بگوئیم پر پروانه شویم

همچو دلداده و دل محرم اسرارشویم
راز ، نا گفته ، چو منصورسرِدار شویم

داستان من و مائی همه جا باز شویم
قصه بی سرو سامان چوحلاج شویم

سخن شیخ به ترسا گلکی باز شویم
شرح آن قصه بهربومو بری سازشویم

چو مسیحا نفسی در پی دلدار شویم
جان بجانان سپرده خودجانانه شویم

5 Comments

  1. درخت جوانی نزد درخت پیری رفت و گفت: «خبر داری که چیزی آمده که ما را می‌بُرد و از پایمان می‌اندازد؟»
    درخت پیر گفت: «برو ببین از ما هم چیزی همراه او هست؟»
    درخت جوان رفت و دید سری از آهن و دسته‌ای از چوب دارد. پس نزد درخت پیر برگشت و گفت: «سرش آهن و تنه‌اش چوب است.»
    درخت پیر آهی کشید و گفت: «از ماست که بر ماست.»

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *