شعر ۱۰۹۷
چه سودائی از این بهتر که رسوای جهان باشیم
حکایت های رسوائی بگو تا جانِ جان باشیم

من و معشوق در دردیم بگو تا آشنا باشیم
ببودعاشقی خوکن که همچون جانِ جان باشیم

5 Comments

  1. گاهی اگریادم کنی،دل می دهم به یاد تو
    قلبم تورا میخواهد و سر میدهد فریادِ تو
    این دَم اگر یاری ‌کند، جان رافدایت میکنم
    شیرین اگربا‌من شوی،من میشوم فرهادِ تو
    هرجا که نامت بشنوم،غافل ازحال خود شوم
    حال مرا جا آورد ، دیدار ِ روی ِ شادِ ‌تو
    جان و دلم ویران شده، در این مسیر عاشقی
    دل با همه ویرانی اش، هردم شود آبادِ تو
    ای دل کمی آهسته تر برسینه باسنگت بکوب
    گربا تو باشد میلِ او،خود میرسد بر‌داد تو

پاسخ دادن به queen_5855 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *