شعر a28
به خیال رخ تو نعره زنان خواهم رفت
پی دلداری دل جامه در ان خواهم رفت

گر نظر بر رخ بیمار و علیلم نکنی
بی خبررقص کنان باده زنان خواهم رفت

5 Comments

  1. از عشق در این گوشه ی دنیا خبری نیست
    با این شب طولانی و مبهم سحری نیست
    آواره شدم، در وطنم زار و غریبم
    از مبدا عشقم به نگاهت سفری نیست
    همراه تو بودن همه ی زندگی ام بود
    بی رحم! چرا رفتی و از تو خبری نیست
    می میرم و می بینی و انگار نه انگار
    در سنگ دلت عاطفه ی مختصری نیست؟
    غمگینم و دیوانه و افسرده و تنها
    درهای قفس باز ولی بال و پری نیست
    رفتی به غزل بازی ناشاعرکان ها؟
    از من به خدا شاعر دیوانه تری نیست
    ای کاش که برگردی و باشی ولی افسوس
    وقتی تو بیایی دگر از من اثری نیست
    ای عشق بمیرم،همه کفتار و شغالند
    در بیشه ی اندیشه ی ما شیرِ نری نیست

پاسخ دادن به ma_ral86 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *