شعر

افتد شبی بر در میخانه شوم من
بر زلف کج دلبرکی بند شوم من

صد بوسه بگیرد ز لبهاش لب من
آتش فکند بر تن بیمار و دل من

اَسرار به گوید به محراب دل‌ من
صد راز ز پیمانه گشاید به بر من

آورده بَرِ من حکایت به بَرِ من
آن قصه لیلی شدنش درقفس من

2 Comments

پاسخ دادن به ii_donya__ لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *