شعر ۸۳۳
جلوه رخسار تو آتش به جانها می زند
آن نگاه مست تو خنجر به دلها می زند

آن لب میگون تواز هرطهور طاهرترست
هر که نوشد عافیت برعالم و عقبی زند

5 Comments

  1. آمدم ای نازنین، پس عود و اسفندت چه شد؟
    آن پذیرایی خوب و آبرومندت چه شد؟
    میوه آوردی ولی چاقو فراموشت شده
    چایی افتاد از دهن، قندان پُر قندت چه شد؟
    هر زمان می آمدم خوشحال و خندان میشدی
    این گره بر ابروانت چیست؟ لبخندت چه شد؟
    صورتت را زیر چادر از چه پنهان کرده ای؟
    آن دو چشم آبی و ابروی پیوندت چه شد؟
    من نشانت کرده بودم نازنین با حلقه ای
    حلقه ات گم شد قبول، امّا گلوبندت چه شد؟
    گفته بودی تا قیامت مینشینی پای من
    آن همه قول و قرار و عهد و سوگندت چه شد؟
    یاد دارم با هزاران حیله دل بردی زمن
    پس چه شد آن حیله ها و مکر و ترفندت چه شد؟
    من که دیگر دل بریدم از تو و عشقت ولی
    آن “عزیزم” گفتنت با یار دلبندت چه شد؟…

پاسخ دادن به z.lady.z لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *