شعر ۸۲۹
چندیست که میخانه دگر ساز ندارد
چون ساقی وآن ساغروپیمانه ندارد
گویند که می خانه دگر بوی ندارد
بوی از بت یک عاشق دلجوی ندارد
بوی می ناب از طرف یار ندارد
شوریدگی از دلبر و دلدار ندارد
شاهدبه میان نیست که مطرب ندارد
چون رقص به پا دارد معشوق ندارد
هنگامه بنا دارد و هنگام ندارد
از خانه برون آمده او خانه ندارد

8 Comments

  1. پاییز که می شود ؛
    حواستان به آدم هایِ زندگیِ تان باشد .
    کمی بهانه گیر می شوند ،
    حساس می شوند ،
    “توجه” می خواهند !
    دستِ خودشان که نیست …
    این خاصیتِ پاییز است ،
    آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند …
    مگر می شود پاییز باشد و دلت هوایِ قربان صدقه هایِ از تهِ دلِ کسی را نکند ؟!
    مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند ، عاشق باشی ؟!
    که عاشقت باشند ؟!
    باد باشد ، باران باشد … و یک خیابان با برگ های خشک و نارنجی …
    تو باشی و تو ،
    تو باشی و او …
    فرقی ندارد !!!
    قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز ، همه جوره می چسبد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *