شعر ۶۵۹
شور است و شیدایی مست است و رسوایی
در کوی بتان ای جان دل داده به رسوایی
هرشب به میخانه مست است ز پیمانه آنهم به رسوایی
شاهد به رقص آید ساقی به وجد آید اواز سر رسوایی
رسوایی
هو هو به پا کردست یاهو به راه کردست درعالم رسوایی
ته مانده جامش را ریزد به سر پیرش اما به رسوایی
او کوس اناالحق را اشنفته از آن مفتی آنهم به رسوایی
خواهد که او را هم ذرقصان کنند بردار ازبابت رسوایی