شعر ۵۰۸
خوبست به یاد آری
در مکتب آن خانه
رندانه ربودم من
چند بوسهجانانه
فریاد بر آوردی
آخرمکن این گونه
مادر شنیدستی
آمد به در خانه
وحشت زده ام کردو
ای وای چه غریبانه
چند سیلی جانانه
بنواخت بر رویم
همچون پرپروانه
آن برق پریدازمن
چون برق در خانه
شیرینی آن بوسه
بر جست ز لبهایم
برجاش نشست اشکم
چون کودک بی خانه
عشقمی
?????❤❤❤❤❤
قرتی خانوم من??????
???عالــــــــــــــے استاد
“گل کجا ؟ گلبو کجا ؟ دشت ِپر از آهو کجا ؟”
دلبر ِ قامت بلند و، آن سیه گیسو کجا ؟
خند ها را دیده ام ،دیوی ز غم دزدید و برد
چشم ِدزدیده خطا کرده ،بگو :ابرو کجا ؟
پیرِ دنیا کرده خود را چون بَزَک با خون ِدل
خود تو پیدا کن ،نگو این سو و هم ،آن سو کجا؟
چونکه خشکیده است ،دریای محبت ،بینِ ما
سخت گردد ،آب یابی ،این همه و ،جو کجا؟
لیک ،این مهرِمن و ما ،ریشه اش دیرینه است
خصم را ،آگاهی اما ،کی ز ما و، خو کجا ؟
حجّت ِاین شعر شد، رویای زیبای خیال
من کم ام بسیار و ،هم بسیارهای او کجا ؟
#
اهو??