سلر ۴۳۷
عزیزی آورده است ( شده آیا که غمی ریشه بجانت بزند)
گفته ام :
تو چه دانی که غمش با دل زارم کرده است
سوزش آن غم بجان واستخوانم کرده است
ریشه غم تار و پودم را به یغما برده است
آنچه مانده زار ،زارو بی نوایم کرده است
قصه پر غصه باب فراغش کشته ام
درنبودش همچومجنون دربیابان گشته ام
دوری مادر غمش برجان من آتش زد است
ریشه هایش بروجودم تا ابد بنشسته است
???❤❤❤????
????عالـــــــــــــی استادم
با درد و داغ در دل هامون نشسته ایم،
ما آن سفایقیم که در خون نشسته ایم،، عمری برای گردش چشم کبود تو،، در انتظار گردش گردون نشسته ایم،
?اهو❤️✍