شعر  ۴۳۸

ای خدا من کفر نمی گویم  ولی
درد دل گویم ولی نه چون علی

یا  ربا  گر خفته ای  بیدار شو
داد‌گر  هستی سریع بر داد شو

این  همه  بیداد را تو  دیده ای
این  همه آدم ‌در آتش دیده ای

این همه جانها ستانده دیده ای
کودکان در  بند آتش دیده ای

بی دفاعی بی دفاعی دیده ای
بی پناهی ‌بی  پناهی دیده ای

جمله مسلم  همه در خواب ناز
مفتی و  ملا و  واعظ  در  نماز

سوختند در آتش کین  و  غضب
سوختند  در پاکی  دینت  عجب

حال رخصت کن بیاریشان شتاب
بر میانمار هم کنی حجت به تاب

3 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *