شعر ۴۳۸
ای خدا من کفر نمی گویم ولی
درد دل گویم ولی نه چون علی
یا ربا گر خفته ای بیدار شو
دادگر هستی سریع بر داد شو
این همه بیداد را تو دیده ای
این همه آدم در آتش دیده ای
این همه جانها ستانده دیده ای
کودکان در بند آتش دیده ای
بی دفاعی بی دفاعی دیده ای
بی پناهی بی پناهی دیده ای
جمله مسلم همه در خواب ناز
مفتی و ملا و واعظ در نماز
سوختند در آتش کین و غضب
سوختند در پاکی دینت عجب
حال رخصت کن بیاریشان شتاب
بر میانمار هم کنی حجت به تاب
عالی بابایی جونم????
????لایکــــــــــــــــتم استادم
-آنچنان رفته ای
که انگار مُرده ام !
بی انصاف !
مُرده ها را هم
یاد می کنند گاهی ؛
با گُلی ، گریه ای ،
?اهو❤️✍