شعر ۳۹۴
ابر مهرت در زمستان قلبمو تسخیر کرد
ریزش باران عشقت قلبمو در گیر کرد
پهن دشت خشک قلبم رابه باران تازه کرد
دشت خاموش دلم را او زعشقش زنده کرد
خارهای نا امیدی را ز قلبم پاک کرد
لاله های سرخ عاشق پیشه گی بنیاد کرد
او ز معجون صفای عاشقی پیمانه کرد
آن می دردی گرفته ازلبش برباده کرد
تابگویدآنکه عاشق میشودخودترک کرد
مسجدومحراب ومنبرراچو واعظ وعده کرد
عالی ….
??????
????احسنت
ما ز هر صاحب دلی
یک رشته فن آموختیم…..!!! عشق از لیلی و
صبر از کوه کن آموختیم…..!! گریه از مرغ سحر،
خودسوزی از پروانه ها…!!! صد سرا ویرانه شد،
تا ساختن آموختیم……!!!
?➡️اهو❤️