شعر۱۸۴
آن اشک زچشمانم هردم به رخم جاریست
ای دلبر جانانم خوبست به یا د آری
بستان و گلستان را آن بلبل مستان را
آن ساقی و آن شاهد و آن دلبر جانان را
افتاده شبی بودست در محفل عشاقان
از شمع سخن میگفت در محفل دلداران
زآن قاصدک بی پر رقصان و پای کوبان
آرد خبر از عاشق از دوری آن یاران
شوریده سرم کردست مجنون ترم کردست
بی بال و پرم کردست خونین جگرم کردست
بابای نازنینم???❤❤❤❤