شعر
شور تو را میزند این دل شوریده ام
مست و خرابم کند این دل غمدیده ام
حال چه ها کرده ای با سر سرگسته ام
جور و جفا کرده ای با تن بس خسته ام
مسجد و محراب را درب بخودبسته ام
روی بتان دیده ام از همگان جسته ام
ساکن میخانه ام خانه به خمخانه ام
مست می ساقیم باده بسی بسته ام
پیر خرابات را مَحرَمِ اَسرار را
بر در میخانه اش رقص به پا کرده ام
راز دل خویش را گفته ی درویش را
برسر هفت شهرعشق شور ونواکرده ام
مهدی _ سزاوار