شعر۱۳۱۰
امشب چرا در کوی او مستان پی می آمدن
عیدست مگر با دف ونی مجلس بمجلس آمدن
هم عاشقان هم عارفان هم روزه دارا آمدن
میخواره گان از میکده با روی بستان آمدن
یارب ببین دلسوختگان باچنگ و مطرب آمدن
پیش رُخ دل داده گان سجاده بر کف آمدن
مستان زخود بیخود شدن در راه جانان آمدن
بستند کمند زلف او مسکین به برزن آمدن
روزی که چشم مست او گردد بسوی عاشقان
غوغا بهر برزن شود افسون و افسان آمدن
شورو شعف ازهر طرف کردست غوغائی بپا
گویا که عید است ای دلا بر ماهِ شَوّال امدن