شعر۱۲۷۹
عمری فغان کردم فریاد رسی نیست
در میکده گویا دگر هم نفسی نیست
گویند در این ملک چو یعقوب کسی نیست
فرهنگوادب رفته به تاراج گویاعسسی نیست
آن دُخت بلوچ ناله کند آب دگر نیست
هامون چوتشنه است یک دادرسی نیست
ایران به باد رفته و آواره و مهجور
ای هموطنان رستم دستان بوطن نیست
امروز سیه پوش شده ملک نریمان
مکران کجا داد کند دادگری نیست
یک پوست بجا مانده و آهی و فغانی
گویا یتیمند و به خانه پدری نیست