شعر۹۶۰
به خرابات پی حشمت و جا آمده ام
آنچه در مسجد و محراب نبود آمده ام
به ره کعبه ندیده ره آن آمده ام
صاحب خانه کجا من پی آن آمده ام
همه پرسند کجا نام و نشان آمده ام
یار در خانه و من خانه خدا آمده ام
شهره شهر شدم بسکه بجان آمده ام
دل و دلدار ندیده ز چه رو آمده ام
ناز آن یار چو دیدم به نیاز آمده ام
تا زمیخانه رهی دردل جان آمده ام
که چه مفتون و خرابم کجا آمده ام
یار در کنج دل و بی سر و پا آمده ام
به به بازم گل کاشتین??? احســـــنت عالۍ اســــــــــتادعزیزم ?????????