شعر۹۶۲
رهزنی کار دل است و دلستانی کار دل
این همه عیاری از دل شحنه ومستان زدل

گر فغان از دل بر آید آه سوزان هم ز دل
عاشقی ها گر کند دل ساز معشوقی ز دل

ساقی مجلس ندا در می دهد فریاد دل
شاهدان بر پا خیزید رقص مجلس هم ز دل

سرخوشان گیسوکشان ازعشق فریادی ز دل
می خرامند سوی ساقی باده گیرند بهر دل

صوفی مجلس به داداست داد میدارد ز دل
مست و مدهوش در پی جانانه‌‌ میگردد زدل

4 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *