شعر۱۰۰۹
ما دل شده و پیر ز رفتار نگاریم
افسرده و شوریده پریشان نگاریم

شوریده گی ما حکایت ز دل ماست
این پیری و رنجور ز دلدار نگاریم

از دست جفایش به مسلخ شده ایم ما
شمشیر به دست آمده قربان نگاریم

افسوس در این وادیه غمخوار نداریم
افتاده و مجروح ز بیداد نگاریم

ای ‌هم نفسان قصد نجاتم ندارید ؟
آئید و ببینید که مجنون نگاریم

3 Comments

  1. گرچه میدانم ، درآغوشت نمی گیرم گلم…
    تا نگویم دوستت دارم ، نمی میرم گلم…
    حق من این نیست در دنیا ، که آمد بر سرم…
    دوستان رفتند و من ، پابند زنجیرم گلم…
    رسم دنیا ،رسم نامردی ست،میدانی خودت…
    من چرا بسیار با این رسم ، درگیرم گلم…
    نارفیقان را به حال خود رها کردم ، ولی…
    خود به جرم نارفیقی، زیر تعزیرم گلم…
    زیر بار ناسپاسی ، شانه های من شکست…
    بس که درگیر نگاه شک و تحقیرم گلم…
    بدنکردم ، بدکشیدم ، بد نمی خواهم ، بگو..
    چیست راه چاره و تغییر تقدیرم ، گلم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *