شعر۱۰۰۹
ما دل شده و پیر ز رفتار نگاریم
افسرده و شوریده پریشان نگاریم
شوریده گی ما حکایت ز دل ماست
این پیری و رنجور ز دلدار نگاریم
از دست جفایش به مسلخ شده ایم ما
شمشیر به دست آمده قربان نگاریم
افسوس در این وادیه غمخوار نداریم
افتاده و مجروح ز بیداد نگاریم
ای هم نفسان قصد نجاتم ندارید ؟
آئید و ببینید که مجنون نگاریم
??????????
گرچه میدانم ، درآغوشت نمی گیرم گلم…
تا نگویم دوستت دارم ، نمی میرم گلم…
حق من این نیست در دنیا ، که آمد بر سرم…
دوستان رفتند و من ، پابند زنجیرم گلم…
رسم دنیا ،رسم نامردی ست،میدانی خودت…
من چرا بسیار با این رسم ، درگیرم گلم…
نارفیقان را به حال خود رها کردم ، ولی…
خود به جرم نارفیقی، زیر تعزیرم گلم…
زیر بار ناسپاسی ، شانه های من شکست…
بس که درگیر نگاه شک و تحقیرم گلم…
بدنکردم ، بدکشیدم ، بد نمی خواهم ، بگو..
چیست راه چاره و تغییر تقدیرم ، گلم…
احســـــــــــــــنت استاد عزیزم ?????