شعر a34 کجا عاشقی را بلاها نباشد کدام دل شناسی که رنجی نباشد به مرغ دلم گر تو دردی رسانی ز کاشانه بر خاست دیگر نباشد
برچسب: poet
شعر ۱۰۹۷ چه سودائی از این بهتر که رسوای جهان باشیم حکایت های رسوائی بگو تا جانِ جان باشیم من و معشوق در دردیم بگو تا آشنا باشیم ببودعاشقی خوکن که همچون جانِ جان باشیم
شعر۱۰۹۴ شیخ ما افتاده و شوریده بود در میان جمع خود افسانه بود آنچنان مست از می میخانه بود کو دَرِ میخانه مست افتاده بود او که در مستی زِخودهم رَسته بود قصد جان را بهر معشوق کرده بود
شعر a33 زاهدان دل بر کنید از زاهدی دل سپارید بر دل و دلدادگی دلبرا ن از بهر دل دل داده اند پیش ساقی دل به دلبر داده اند عاشقی را شیوه دل کرده اند عاشقان مفتون دلبر کرده اند شور و شیدائی ز دلبر دیده اند عشق و مستی …
شعر۱۰۹۳ فریاد و فغان بر سر بازار کنم از دست مَلِک شکوه بسیارکنم فریاد کنم حدیث ظلمش بکنم پر پر شدن لاله به گلزار کنم
شعر۱۰۲۵ دوش دوان بر در میخانه شد در پی ساقی ره خمخانه شد شاهدک ، مست ز پیمانه شد مست شد و بوسه به رندانه شد بوسه اگر از لب لعلش به شد عقل ز جانها پی جانانه شد مرغک جانها ز ره جان به شد در ره دلدار به …
شعر۱۰۲۶ در حرم دوست چه ها کرده است ساغر و پیمانه به پا کرده است هو کند مجلس و میخانه را مست کند شاهد و فرزانه را نرگس مخمور و مستش به بین لامَکه بر بسته به زلفش به بین جلوه ی رخسار پری روی او مرده ستانده به پا …
شعر ۹۷۵ مرغ جانم را به کوی دلبرم پر داده ام درجوانی این دلا یک جا به دلبر داده ام همچو مجنون دل به رسوایی عالمداده ام بر سر کویش فغان از دست آدم داده ام دلبرم ساحر بودو دل را به سِحرش داده ام سِحر بودم دل به عشق …
شعرa42 ما بخت نداریم ز دلدار بخواهیم شوریدگی دل پی آن یار بداریم جان دادن ما مسلخ دلدار ندارد افتاده به راهیم و خریدار نداریم
شعر ۹۴۸ ساقیا ما را ز غم تو کُشته ای ساغر و پیمانه را بِشکسته ای رقص شاهد را بمجلس دیده ای در سَماع عاشقان رقصیده ای دل به دفِ و نی نائی داده ای پای کوبان شور بر پا کرده ای صد هزاران بَند را بُبر یده ای از …