شعر a36 جامه آلوده به می را به کجا باید برد بادهی باده فروشان به کجا باید برد هر کجا سر به کشی مفتی و زاهدبِبّرد آنچه معبود به میخانه نهان خواهدبرد
برچسب: شاعر
شعر ۱۰۹۶ شور اگر در تو هست مست به بود منست بر در هر میکده نام و نشان ازمن است گفته دلدارها بر در میخانه ها شور و صفا گرکنند بود و نبود منست شاهد و ساقی کجا باده برند با صفا آنچه به مجلس برند ناز و نیازمنست حسن …
شعر ۱۰۹۵ دیگه فر یاد رسی نیست که فریاد کنند ناله از این قفس بسته ی ناشاد کنند باغبان داس عجل بر گل و گلزار کنند بلبل و گل شکایت به کجا داد کنند این همه خانه خرابی به بازار کنند خشت خشت وطنم برده وبرباد کنند جای جای وطنم …
شعرa35 ای کاش دلم اسیر و در بند نبود برنرگس مست او چنین بند نبود ای کاش به کوی او نمی گردیدم تا این دل بیچاره چنین بند نبود
شعر a34 کجا عاشقی را بلاها نباشد کدام دل شناسی که رنجی نباشد به مرغ دلم گر تو دردی رسانی ز کاشانه بر خاست دیگر نباشد
شعر ۱۰۹۷ چه سودائی از این بهتر که رسوای جهان باشیم حکایت های رسوائی بگو تا جانِ جان باشیم من و معشوق در دردیم بگو تا آشنا باشیم ببودعاشقی خوکن که همچون جانِ جان باشیم
شعر۱۰۹۴ شیخ ما افتاده و شوریده بود در میان جمع خود افسانه بود آنچنان مست از می میخانه بود کو دَرِ میخانه مست افتاده بود او که در مستی زِخودهم رَسته بود قصد جان را بهر معشوق کرده بود
شعر a33 زاهدان دل بر کنید از زاهدی دل سپارید بر دل و دلدادگی دلبرا ن از بهر دل دل داده اند پیش ساقی دل به دلبر داده اند عاشقی را شیوه دل کرده اند عاشقان مفتون دلبر کرده اند شور و شیدائی ز دلبر دیده اند عشق و مستی …
شعر۱۰۹۳ فریاد و فغان بر سر بازار کنم از دست مَلِک شکوه بسیارکنم فریاد کنم حدیث ظلمش بکنم پر پر شدن لاله به گلزار کنم
شعر۱۰۲۵ دوش دوان بر در میخانه شد در پی ساقی ره خمخانه شد شاهدک ، مست ز پیمانه شد مست شد و بوسه به رندانه شد بوسه اگر از لب لعلش به شد عقل ز جانها پی جانانه شد مرغک جانها ز ره جان به شد در ره دلدار به …