شعر ۸۸۸ خواهم امشب در میان دلبران باده نوشم جام جام با ساقیان پایکوبان رقص کنان با مهوشان تا سحر خوانم نوای دلکشان مست ومدهوشم کنندآن دلبران بی خبر از های هوی دیگران شاهدان دررقص شیدائی کنان می خرامند در میان عاشقان مست مستم مستیم درمان کنان دور بودن از …
برچسب: زاهدان
شعرa38 در غربتم و غریب جانانه شدم چون شمع اسیر پر پروانه شدم دلبر زمنش ، بریده دل گردیدست من در بدر و اسیر میخانه شدم
شعر a36 دنیا خوشست و عیش دنیا خوشست با مطرب و می جانب دلدار خوشست وصف لب آن نگار هندو خوشست برخال لبش هدیه این جان چه خوشست
شعر. A35 امروز بیا به سیر و صحرا برویم در گلشن و گل ز یاد فردا برویم برنرگس مست حکایت از حال کنیم بر دلبر و دل از می و میناب کنیم
شعر ۳۴۶ آرزو کردم که دل دارم شوی حسرتم آن بود که تیمارم شوی ناله ها کردم که جانم سوختی آتشی بر حسرت و جانم شوی نرگس مستت خریداری نداشت دل بدو دادم که جانانم شوی سر بکویت بی هوا دادم که تو سر پناه این دل زارم شوی بارها …
شعر ۱۰۸۸ بر خیز که دلدار ندای تو کند درکوی بتان هوای روی تو کند صدباده اگر میکده درجام کند آن می نشود که از لب یار کند
شعر ۳۴۷ الهام گرفتم که من باده پرستم درمکتب عشاق چه رندانه به رقصم با سیم تن مست چه دلداده و مستم فریاد بر آرم که من مست الستم
شعر ۱۰۸۷ گر دلم سودای رویت میکند قدرش بدار جلوه’ رخسار تو بر دیده دارد آن بدار عشق و شیدایی بهر برزن بدارد آن بدار همچومجنون شورهادرسینه داردآن بدار
شعر۳۴۴ عزیزان خانه ام ویران دل شد سر شوریده ام شیدای دل شد بیائید حلقه بر گوشم نمائید که این برده غلام جان و دل شد
شعر a34 در جمع اسیران حرم گردیدم در مجلسِ عاشقان همی رقصیدم در بزم عارفان سخن بِشنیدم در محفل زاهدان ز زاهد دیدم اما سخنِ نکو تری نشنیدم آ ن کرده که از پیرخرابات دیدم