شعر ۱۰۸۷ گر دلم سودای رویت میکند قدرش بدار جلوه’ رخسار تو بر دیده دارد آن بدار عشق و شیدایی بهر برزن بدارد آن بدار همچومجنون شورهادرسینه داردآن بدار

شعر۳۴۴ عزیزان خانه ام ویران دل شد سر شوریده ام شیدای دل شد بیائید حلقه بر گوشم نمائید که این برده غلام جان و دل شد

شعر a34 در جمع اسیران حرم گردیدم در مجلسِ عاشقان همی رقصیدم در بزم عارفان سخن بِشنیدم در محفل زاهدان ز زاهد دیدم اما سخنِ نکو تری نشنیدم آ ن کرده که از پیرخرابات دیدم

شعر a33 دلِ افروخته ام مسکن و ماوای توشد سر سودا زده ام دامگه دام تو شد قلب شوریده من خنجر مژگان تو شد قبله و کعبه ی من جلوه ی رخسارتوشد

شعر. A32 آن ترک سخن از من و میخانه کند در بستر عشق قصد جانم بکند صد جان اگر درره او خاک کنم بار دگر او نشان جانم بکند

شعرa31 خیمه و خرگاه زدی بر دل دیوانه ام خیز و بیا ای صنم بر در این خانه ام چشمه هورم شدی جام بلورم شدی پر کن تو این جام را از می میخانه ام جلوه حورم توئی منبع نورم توئی مهر بتان دیده ام بر در کاشانه ام پیر …

شعر a30 آئیم و سخن از نی و نائی به کنیم در بستر عشق ناله از نی به کنیم گوئیم فغان از نی و از نائی نی آورده شدیم رّجعّت نائی بکنیم

شعر a29 میقات چو رفتم ردِ آن پای تو دیدم در کعبه صفای رخ زیبای تو دیدم زمزم زلالست در آن اشک تو دیدم لبیک اگر هست ز سیمای تو دیدم

شعر۱۰۸۶ ما مست و خرابیم و خراباتی و سرمست پیمانه شکستیم از آن ساقی سر مست گفتند صراحی ز که گیرید چنین مست گفتیم از آن شاهد شوریده سر مست

شعر ۱۰۸۵ عمری به مسجد پی دلدار دویدید از مسجدیان راه درستی نشنیدید اکنون بیائید به میخانه در آئید تا آنچه به مسجد ندیدید ببینید