شعر  ۳۸۳ همچوشمع برعاشقم پروانه وارمن سوختم همچو بلبل بهرگل من سینه ام را  سوختم از  فراغش  ناله ها کردم  جگر را  سوختم دردهجرانش به جان تا استخوانم سوختم سزاوار

شعر ۲۹۴ هلال ابروی یارم صیام را ختم میدارد در میخانه بگشایند و  عیدش پاس میدارد لب  میگون  میخواهد  شراب  ارغوانی را پیاله  پر ز می باید و افطارش بیاراید بیا ساقی از آن می ده که تا وجدم بپا دارد بزن مطرب نوائی خوش که دلدارم بیاساید ذکات  روزه …