شعر کاملت خواهی بجوی در عالم هوشیارها جستجو کن آن چه خواهی عالم بیدارها قرنها ، ایامها ، هر روز و شب پندارها بی قرار از. عالم فانی بخوان گفتارها سیر عشق و عاشقی در عالم گلزارها تا به یابی عشق و مستی را برِ دلدارها

شعر۱۱۸۳ چه کنم که روی ماهت پسِ بُرقع من ندیدم به دل آرزو ماند و رخ ماهتو ندیدم به سرای کویت ای دل همه شب پاس دارم همه روز گِردِ کویت چه کنم تو را ندیدم ز دو دیده خون فشانم که جمالتو ندیدم به هوای بوی زلفت ز نسیم …

شعر ما که دل بردیم به قربانگاه که قربانی کنیم دل ز دنیا بر کنیم آن گه دل آرامی کنیم شور و مستی را به درگاهش هواداری کنیم دل به دلداران سپردن را نگهبانی کنیم

شعر ما دل شدی چشم نگاریم نگاریم عاشق شده مجلس آن دل نفسانیم در بزم و طرب دل شدگانیم شدگانیم در جمع سماع واله ی پیران جهانیم در مکتب عشق عاشق یاران نهانیم بر عابد و بر زاهد و منبر چه گرانیم از کعبه و بتخانه و مسجد به فغانیم …

شعر ترسم مرا بینی افتاده و افسرده در جمع پری رویان دیوانه دیوانه افتاده به میخانه هم دور ز پیمانه من مست وساقی مست دیوانه دیوانه زلف سیهش دردست شادیم ازآن باده از نرگس مستش مست دیوانه دیوانه شمعیم و پروانه در گوشه ی میخانه بی زار از این عالم …

شعر دلی بستم به یک مه پاره ای مست به یک ترک بریده از همه دست به خاک میکده سجده نموده به پیرش داده آنچه بوده دردست پیاله در پیاله باده و مست ز دنیا و ز عقبا شسته است دست

شعر وای دیشب با خیالت من چه حالی داشتم شورو غوغائی به دل با تو همی میداشتم دست بردم گیسوانت را پریشان داشتم از لبانت بوسه های بی قرار بر داشتم

شعر۱۳۰۱ دل غریب است غریبانه پی یار شویم شکوه از‌ دل چه کنیم محرم دلدار شویم گفته ایم باده دهید تا ز غم آزاد شویم تلخ کامی و غم و داده دل آرام شویم ساقی میکده گفتا که می جان سوزست گفته ایم بی می میخانه جگرسوز شویم این دلا …

شعر ما بر سر آنیم ز مسجد به در آئیم بر مرکب عشق جانب میخانه بر آئیم در جمع سماع نعره مستانه بر آریم با پیر سخن از می وساقی به نماییم

شعر در مسجد و دیر جایگاهم بود است در خانه یار خانقاه هم بود است واعظ چو سخن از می ومیخانه کند آن هشته فرو میکده جایم بود است