شعر هرکجا از عشق گویندهمچون گل پروانه ایم در هیاهوی جهان دیوانه ی دیوانه ایم طاق ابرویت مرا محراب و خود هم قبله ای گر چه ساجد بر سجود و راهب بتخانه ایم در خمار آلودگی فریاد جانان کرده ایم تارو طنبور و رباب خنیاگران را دیده ایم صوفیان در …
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر دل سودا زده ام مست تو وروی تو شد سر و سامان به باد داد و پی کوی تو شد ز حریم و حرم شیخ دل و دیده برید جانب دیر و برهمن نگاهش به تو شد دل بریده است ز جان جانب کاشانه تو هم چو مجنون پی …
شعر مائیم و پیاله و می و میخانه مائیم و اسیر باده ی دُردانه از مجلس واعظان بسی بیگانه در مکتب عشق ، عاشق دیوانه
شعر ای صبا گر می روی زلف بُتم افشان مکن حلقه های زلف او را هر طرف ویلان مکن پیچ و تاب زلف یارم را کجا تو می بری می بری هر سو ببر اما تو تاراجش مکن جان من بر حلقه حلقه زلف او دل بسته است درد بی …
شعر عزیزان بخت و اقبالی ندارم اگر دارم خریداری ندارم سیه بختی ز مادر زاد دارم نشانِ بی کَس از دادار دارم
شعر باده خالیست دلم شور و نوائی دارد ساقیم جلوه و رخسار و نگاهی دارد لب میگون و شرابی و هوس آلودش دل و دینم بر این بُت چه بهائی دارد
شعر مهر و سجاده به آن شیخ سپرده برویم دمی از عمر پی باده به میخانه رویم بَرِ ساقی بنشینیم و می ناب زنیم جام در جام به یاد رخ جانانه زنیم
شعر می چو پاکست و منزه به میخانه برید به حریم و حرم دوست چو دردانه برید قدح و جام بیارید و به غمزه ببرید به کرشمه ز سبو باده مستانه برید بنده ی مطرب آن باده مستانه شوید می لعل از لب آن ساقی جانانه برید به طریقت ره …
شعر ما که مستیم و خرابیم در این عالم هست دل نبندیم به چیزی که مالک دگر است آنچه اکنون حصولست و داریم کف دست میزنیم باده به عشق تو و آن باده پرست
شعر همچو منصور جان و دل را باختیم چار دست و پای خود انداختیم سَجده را بر طاق ابروش ساختیم نزد هر بت جان و دل را باختیم