شعر۱۲۹۴ در هوای عاشقی دیوانه و مجنون منم در سرای عاقلان بیگانه و حیران منم آن که از کف داده است هستی منم بی وفا بنگر ببین بیچاره از هرکس منم

شعر۱۱۴۳ ای دلا در عشق بازی کمتر از هندو مباش عاشقی خواهی ببینی چون زن هندو تو باش جان خود سوزد برای شمع مرده آن تو باش چون زن هندو چنان مجنون و هم پروانه باش

شعر۱۲۲۰ در مسجد و محراب حریم و حرمی نیست آن گرمی بازار به هر بتکده ای نیست از پرده نشین گفته و گفتار بسی نیست آن جلوه گری معرض دیدار کسی نیست از نشئه ی می پرده پندار عیان نیست خون دل عاشق به سبو دیده ودل نیست گر دیده …

شعر در مکتب دلداران سودای تو را دارم هر دَم رَوَد این جانم جان در رَهِ تو دارم مَدهوشم و هوشیارم دلدار به دل دارم من مست خراباتم هوشیار نمی دارم در وصف نکو رویان افسانه بسر دارم تا باز کنم دل را دلدار نمی دارم غوغای طرب دارم شوری …

شعر۱۲۹۴ عزیزبزرگواری مهرگان را چنین شاد باش گفته اند : (مهرگان بر مهر بانان شاد باد) (مهر و پیمان نیاکان یاد باد) منهم در ادامه اش آورده ام : شور و مستی بر عزیزان یاد باد آن چه دیدند شد خیالان یاد باد شادمانی ها شده یک آرزو یاد باد …

شعر۱۱۴۱ حرم و دیر کجا و بت و بتخانه کجا شطح و طامات کجا مسجدومحراب کجا صنم و بت به کجا و دل و دلدار کجا خِرقه و دَلق کجا صوفی مستانه کجا من و ساقی به کجا لولی سر مست کجا شاهد و شیخ کجا پیر خرابات کجا نرگس …

شعر۱۱۳۵ دیوانه مخوان اسیر و مفتون توام در مکتب عشق بی سر و پای توام چون بانک فنا زنند فنایی توام بیداد کنم دلا که مجنون توام

شعر۱۲۸۸ خوشاآنانکه درمسجد نشستند از آن بهترکه از مسجد برستند به پای میکده دل را سپردند نوای عشق بر دلبر سرودند

شعر۱۲۹۱ به کوی دلبران بیگانه بودم چو بوفان در دل ویرانه بودم بمن گویندغریبی پیشه کردی غریبی نه که در اندیشه بودم

شعر۱۱۴۹ ساغری در دست ساقی می به رندان میدهد جمع رندان مست هستند شاهدان دل میدهند بر سر زلف بتان سودای جان را میدهند بزم را خنباگران آن شور و شیدا میدهند خاک پای عاشقان را توتیای جان کنند خاطر مَستانِ مست را یاد جانان میدهند از ازل فریاد میدارند …