شعر ۹۶۴
بیداد در این عالم دادار نمی بینم
من مست دراین هستی هوشیارنمی بینم

گفتار به هر مجلس کردار نمی بینم
شور است و شیدایی هوشیار نمی بینم

آن صوفی مجلس سازبا تنوره اش بینم
خواهد به سماع خیزد هوشیارنمی بینم

آن ساقی سیمین ساق با جام همی بینم
مدهوش وسرمستست هوشیارنمی بینم

در ساغر و پیمانه گر باده بسی بینم
خمار به وجد آید هوشیار نمی بینم

گر پیر به مجلس هست بیدار نمی بینم
در عالم بد مستی هوشیار نمی بینم

2 Comments

  1. .
    ﻋﺸــﻖ ﺑﺎﺯے ڪﺎﺭ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺍﺳٺ ﻭﺑﺲ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﯾــﻦ ﺩﺍﺩﻭ ﺩﯾڪَﺮ ﻫﯿﭽڪﺲ
    ﻣﻬــﺮ اﻣــﺮﻭﺯے ﻓـﺮﯾﺒﯽ ﺑﯿـﺶ ﻧﯿﺴٺ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺣﯿــﺮﺍﻥ ڪﻪ ﺍﺻـﻞ ﻋﺸﻖ ﭼﯿسٺ

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *