شعر A18 شاهنشه عاشقان اگر مجنون است حلاج چرا چهره او در خون است چون قامت منصور به شلاق بزند بکتاش فغان کندکه او مجنون است
برچسب: iran
شعر A10 در کوی خرابات اگر یک صنمی هست نازم به جمالش که خود راز کسی هست ساقی به میخانه و حاجی به زیارت هریک به طریقی پی جام ملکی هست مفتی چه داند که عاشق پی معشوق درمسجدو میخانه پی جام تری هست معشوق عیانست و عاشق پی آنست …
شعر ۱۰۶۵ به میخانه اگر خانه کنی همه جا نور به پیمانه کنی مسجد و دیر خرابند و خراب گر به میخانه اگر خانه کنی بت و بتخانه چو زندان تواند گر به میخانه اگر خانه کنی ساقیان مست به دیدار تو اند گر به میخانه اگر خانه کنی تار …
شعر ۱۰۶۳ مه جبینی و جهان عاشق توست لیلی خلق شدی خلقهمه عاشق توست دل سودا زده ات شور که را می دارد که چنین مست از آن ساغروپیمانه توست
شعر A9 دیگه فریاد رسی نیست که فریاد کنم نشتری بر دل بی تاب زدی داد کنم همه شب تا به سحر ذکر و دعای تو کنم تو به خواب دگری رفته ندانی چه کنم دیگه فریاد رسی نیست که فریاد کنم نشتری بر دل بی تاب زدی داد کنم …
شعر ۹۲۳ آمدی جانانه ام دردانه گشتی عاقبت شرح عشق وعاشقی برمانوشتی عاقبت آمدی شرح وصال یار را بر ما کنی جان ودل مجنون نمودی سوی دلبر عاقبت بلبلان در بوستان حنجر دریدند عاقبت شرح آن دلدادگی بر ما نمودی عاقبت عالم ویرانه را آباد کردی عاقبت بوی موی عطرگیسویت …
شعر ۸۴۷ درمنبر وعظ خطبه به جز ناله و آه نیست واعظ سخنش از حرم عشق و وفا نیست گوید سخن و بلکه به سوزد جیگری را این شکوه و آه مجلس و ماوای دلا نیست هر جا بروی قصه حزن است و عزا هست جزوعده به عقبی سخن ازمهر …
شعر۱۰۰۱ مفتیان فتوا دهند بلوا کنید همچو منصور بر سردارش کنید او ز مسجد هم ز کعبه رسته است او به معبودی دگر دل بسته است خواهد او محراب را ویران کند کعبه ای دیگر چو رندان پا کند های هوی صوفیان اجرا کند در مکان عاشقان سکنا کند همچو …
شعر۸۴۸ ما همش دل داده ایم دل داده ایم این دل و یک جا به دریا داده ایم تا که بر کشتی عشق او شویم نا خدائی را به او در داده ایم
شعر ۸۸۱ در غریبی لاف دلداری زدم ، دلدار کو بی مهابا سر به رسوایی زدم هوشیار کو گفته ام بی آبرو گشتم بگو دلدار کو کوس بد نامی بهر برزن زدم آن یار کو هرچه دیدم هرچه کردم بهر آن دلداربود بی سبب فریاد دلداری زدم دلدار کو