شعر ۲۸
ز نگاه چشم مستت دل و دیده ام زکف شد
دل من خراب چشمت نگهم خمار آن شد
چو فتاده ام به راهت ز جنون جان گرفتم
به جنون خانه کردم دل من خراب آن شد
همه جا سر کشیدم پی دل بسی دویدم
نه کنشت داده راهم نه به دیر خانه ام شد
به طواف کعبه رفتم غیر سنگ و گل ندیدم
تو بگو که آن حبیبم به کدام خانه در شد
سر و پا و جان و دل را به ره عزیز دادن
چه بها داردآن جان که به مسلخش رها شد
ای جانم فدای خندهات بشم من ??????????شعربسیارزیبا عالییییییی ???????????
?چشم هایم بسته بود و بوسه ای دزدید و رفت
بذر عشق و نیستی در سینه ام پاشید و رفت
??
?دل پریشــان کرد و آرام و قرارم را گرفت
با لب شیرین خود بر روی من خندید و رفت
??
?بر سرش اسپند چرخاندم که ماند پیش دل
باز ترفندی زد و از پیش من چرخید و رفت
??
?خواستم از دل بپرسم چیست این بازی دل
با زرنگی یک غزل از مولوی پرسید و رفت
??
?گفتمش دیوانه ام کردی بمان نزد دلم
چشم گریان مرا در انتظارش دید و رفت
•┈✾~???~✾┈•
سلام دختر زیبای آریایی ???
مثل همیشه عالی