شعر ۱۷۴
باده خالیست دلم شور و نوائی دارد
ساقیم جلوه و رخسار و نگاهی دارد

لب میگون و شرابی وهوس آلودش
دل ودینم بر این بت چه بهائی دارد

5 Comments

  1. دوست دارم ساعتی با چشم تو خلوت کنم
    در کنارت جا بگیرم با لبت صحبت کنم
    محو رویت، روبرویت، دوست دارم، عشق من!
    از دل بی‌تاب خود پیش دلت غیبت کنم
    چون تو یک دل، یار همدل، کی؟ کجا پیدا شود؟
    دوست دارم با دلِ یک رنگ تو بیعت کنم!
    قلب من هر لحظه با شوق تو نبضش میزند
    بی حضور تو چرا با زندگی وصلت کنم؟ 
    بوی اندوه مرا در چشم غمگینم ببین
    از من ای آرام جان! هرگز مخواه ترکت کنم
    بزم عشقی چیده‌ام در قلب مجروحم، تو را
    با تمام عاشقی در بزم خود دعوت کنم 
    جان من مملو از تکرار یادت دم به دم
    این محال است من به دوری از غمت عادت کنم…
    #دادجو

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *