شربتی از لب لعلش چشیدم که نگو
دیده بر خنجر مژگان نهادم که نگو

چشم میگون و خمار آلوده اش
همچو آهوی رمیدست ز دامی که نگو

پنجه درطره نازش به کشیدم که نگو
غزلی از خم ابروش به گفتم که نگو

شرح آن چهره زیبا چو گفتم به غزل
قصه دلبری خود به سرودم که نگو

مستی بلبل و گلزار حکایت کردم
قصه ی غصه ی پروانه شنودم که نگو

زلف آشفته او مست و خرابم کرده است
جلوه سینه ی او داده به بادم که نگو

5 Comments

پاسخ دادن به asus1327 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *