شعر ۸۸۴
دور خواهم شد
از این خاک غریب
که در آن هیچکس نیست
قهرمانان را بیدار کند (سهراب سپهری)

به کجا خواهی شد
قهرمان مرده در این خاک غریب
گرد مرگ بر سر این قوم غریب
میزنند کوس به رسوایی مردان غریب
میدرند آبروی مرد در این خاک غریب
می خزند زیر پرو بال غریب. می زنند دشنه ز پشت جان غریب
آنچه انجام دهنده در پس دین
خون مظلوم به شیشه ره دین
آه و فریاد که کس نیست دگر
قهرمان مرده در این خاک غریب

4 Comments

  1. دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم
    گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم … هی بگویم که تو را دوست ندارم اما
    یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم … بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را کندی
    مشتی از نقل به کیفِ سفرت بگذارم … بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بکنی ..
    رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم … بشنوی غم زده ام باز بیایی سمتم
    دستِ خود را ببرم بر کمرت بگذارم ‌… غرقِ آغوش توام ، بنده غلط کردم اگر
    دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم …

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *