شعر ۸۶۳
آنچه درعالم به دیدیم جور بود
جور بود و جور را افروختند
جور را نا جور عدل پنداشتند
دین و ایمان رادرآتش سوختند
مکتب غیررا چه راحت سوختند
مکتب خود را بدان افروختند
خرمن عشق و محبت سوختند
آتشی در جان عاشق دوختند
عشق الله هم جزایش سوختن
چون سخن ازعشق شدآن سوختند
شور و مستی جایگاهش آتشست
آنچه شادی رخ کند آن سوختند
مهر و ماه و سال و روزا سوختند
هر دهانی کرد سخن آن دوختند
ای جووووونم ماشااله?????بسیارزیباوعاااالی?????????
شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست
اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است
چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
که او حکایت یک روح در هزار تَن است
قرار نیست معمای ساده ای باشد:
کمی شبیه شما و کمی شبیه من است
کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است #مژگان_عباسلو
درود