شعر ۸۶۳
آنچه درعالم به دیدیم جور بود
جور بود و جور را افروختند
جور را نا جور عدل پنداشتند
دین و ایمان رادرآتش سوختند
مکتب غیررا چه راحت سوختند
مکتب خود را بدان افروختند
خرمن عشق و محبت سوختند
آتشی در جان عاشق دوختند
عشق الله هم جزایش سوختن
چون سخن ازعشق شدآن سوختند
شور و مستی جایگاهش آتشست
آنچه شادی رخ کند آن سوختند
مهر و ماه و سال و روزا سوختند
هر دهانی کرد سخن آن دوختند

3 Comments

  1. شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است
    چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

    کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست
    اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است

    چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟
    که او حکایت یک روح در هزار تَن است

    قرار نیست معمای ساده ای باشد:
    کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

    کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
    فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است  #مژگان_عباسلو

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *