شعر ۸۶۵
در مملکت عشق حکایت کردم
از وصلت ودلبری شکایت کردم

گفتم صنما جلوه گری سازمکن

دیوانه شوم اگر نگاهت کردم

2 Comments

  1. می جویمت ، به نام و نشانی که نیستی!
    دیرآشنای من ، تو همانی که نیستی!

    نزدیکتر ز تو به توام، این عجب که تو
    دور از منی و خویش ندانی که نیستی!

    می جویمت به باغ خیال و گمان و وهم
    در کوچه های دل، به گمانی که نیستی!

    شبگرد کوچه های خیالم، به جستجو
    آیم به آن محل و نشانی که نیستی!

    طبع غزلسرایی من لال می شود
    در بین واژه ها و بیانی که نیستی!

    سرشارم از خیال سرودن، اگر چه باز
    تو باعث همین هیجانی که نیستی!

    احوال من نپرس ، که اقرار می کنم !
    “حالم بد است مثل زمانی که نیستی”

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *