شعر۸۴۶
در جوانی دل بدلداری به سودا داده ام
قلب شرحه شرحه رایکجابه یغماداده ام
دیده را افتان و خیزان در رهش
همچو مجنون در پی دیدار لیلا داده ام
گفته ام سجاده گاهم درخم ابروی اوست
قبله گاهم شدجمالش بین دلودین داده ام
شور و مستی و جوانی رابه یکجاداده ام
برجمال ورقص گیسویش چه دلهاداده ام
پیچ وتاب زلف مشکینش قیامت کرده بود
بهر رعنای قدش جانانه جان را داده ام
دقتت کم میشود وقتی که عاشق میشوی
بیـخیال خنــده و کــشف حــقایق میشوی
ساعت دلشــوره هایت زنـگ دائـم میخورد
باز هم دلــواپس مــرگ دقــایق میـشوی
دائــما فــکرت گرفتار نــگاهش میــشود
یا برای لمـس آغــوشش تو لایق میشوی?
آســمان حــال تو ایــن روزها ابــری شده
شــاید از این عاشــقی باران ناطق میشوی
ماهها طی میکنی سخت است میدانم ولی
بارها با نــام او مجــنون ســابق میـشوی
ای جووونم??????بسیارزیباوعاااالی????????