شعر
چه کسی مست زمیخانه برون کرده مرا
دلق آلوده به می بر تن من کرده چرا
ساقی و ساغر و آن دلبر و دلدار چرا
درپی مطرب و می رانده ز میخانه مرا
رانده بودندزمحراب که میخواره شدی
راندنم از می و می خانه پی یار چرا
یاردر خانه و میخانه و مسجد همه جا
من به میخانه وتو مسجد و آن یارکجا
عاقبت بر سر بازار به دارم به بزنند
که چه ناپاک ز میخانه به محراب چرا

3 Comments

  1. سخت است بخندی و دلت غم زده باشد
    هر گوشه ای از پیرهنت نم زده باشد

    سخت است به اجبار به جمعی بنشینی
    وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد

    احوال من ای دوست چنین است که انگار
    یک صاعقه بر جنگل خرم زده باشد
    دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش
    در جمع کسی سیلی محکم زده باشد

    دور از ادب است اینکه بخندد لبت اما
    دیوار دلت مشکی و ماتم زده باشد

    با این همه تا خرده نگیرند عزیزان
    میخندم و هرچند دلم غم زده باشد

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *