شعر ۸۴۷
شور می باید که شیدایی کنم
ناز می باید که طنازی کنم
برنگاه مست و شهلایش دمی
دیده را بر دیده اش ابقا کنم

3 Comments

  1. خیابانگرد هستم در میان موج عابرها
    تو را گم می‌کنم در بین غایبها و حاضرها

    مسافر می‌شوی، غم می‌خورم اما نمی‌دانم
    چه خواهم کرد با رفتن، چه با درد مسافرها

    من از تنهایی‌ام بعد از تو می‌ترسم، نمی‌دانی
    غمم را در نمی‌یابند این آسوده‌خاطرها

    تمام شهر سمت قبله‌ی حاجات در ظاهر
    منم سمت تو و دور از تظاهرهای ظاهرها

    جنون در چشمهایم، بی خدایی در دلم بی تو
    منِ دیوانه را حتی نمیخواهند کافرها

    اگر شاعر نبودی شعرهایم سهم چشمت بود
    تو می‌دانی چه باید کرد با احساس شاعرها؟؟

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *