شعر
ز سر کوی تو رفتم که اسیرت نشوم
دانه ی دام ندیدم که حبیبت نشوم
جگر سوخته ام در طلب روی تو بود
دیده راکاج نمودم که به دامت نشوم
همه جا وصف جمال تو به بازار کنند
جانب بادیه رفتم که بصیرت نشوم

2 Comments

پاسخ دادن به reyhansezavar لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *