شعر ۷۷۷
همه گویند که من باده پرستم
نمی دانند که از عشق تو مستم
ز درد عاشقی آواره هستم
چه شبها بر سر کویت نشستم
به مهرت آنچنان دل رابه بستم
که دست ازهردوعالم پاک بستم
ز چشمان خمارت مست مستم
بکوی عاشقان دل بر تو مستم
فسانه عاشقان را گوش بستم
ندانستم که خود افسانه هستم

3 Comments

  1. با هم عشقو شناختیم
    دل به همدیگه باختیم
    که قصره آرزوهامونو با همدیگه ساختیم
    من آن باده پرستم که از عشق تو مستم
    امیدو آرزوهامو به چشمون تو بستم
    منو رها کن از من بیگانه از خویشم کن
    در هوای عشقت عاشقتر از پیشم کن
    بذار بشوقه رویه تو زندگی آغاز کنم
    زمزمه های عاشقی با دله خود ساز کنم
    مرغکه پر شکسته ام دسته نوازشی بکش
    که در هوای عشقه تو پرای نو باز کنم
    منو رها کن از من بیگانه از خویشم کن
    در هوای عشقت عاشقتر از پیشم کن

پاسخ دادن به mhry8587 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *