۴ تیر ۱۳۹۷ ۴ تیر ۱۳۹۷ شعر_مهدی_سزاوار شعر ۷۴۶ بی سر و پایی ما بین که در کوی بتان کوس رسوایی ما بر سر بازار کنند که بمیخانه شبی مست وخرابم بکنند جرعه ای باده نخورده چه بدنام کنند نوشتهٔ پیشین نوشتهٔ بعدی 2 Comments ahoo13700 ۸ تیر ۱۳۹۷ at ۲:۰۵ ق٫ظ 7 سال ago عالیـــــــــــه ???استادعزززیزززم ahoo13700 ۸ تیر ۱۳۹۷ at ۲:۰۶ ق٫ظ 7 سال ago مثلِ آن مردابِ غمگینیم که نیلوفر نداشت.. ♥️ حالِ من بد بود اما هیچ کس باور نداشت.. خوب می دانم که تنهایی مرا دِق می دهد..! عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت “اهو پاسخ دادن به ahoo13700 لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *CommentName* Email* Website Save my name, email, and site URL in my browser for next time I post a comment. Δ
ahoo13700 ۸ تیر ۱۳۹۷ at ۲:۰۶ ق٫ظ 7 سال ago مثلِ آن مردابِ غمگینیم که نیلوفر نداشت.. ♥️ حالِ من بد بود اما هیچ کس باور نداشت.. خوب می دانم که تنهایی مرا دِق می دهد..! عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت “اهو
عالیـــــــــــه ???استادعزززیزززم
مثلِ آن مردابِ غمگینیم
که نیلوفر نداشت..
♥️
حالِ من بد بود اما
هیچ کس باور نداشت..
خوب می دانم
که تنهایی مرا دِق می دهد..!
عشق هم در چنته اش
چیزی از این بهتر نداشت “اهو