شعر ۷۴۷

هد هد ای مرغ سلیمانی کجا پر بزنی
یار در خانه چرا بر در و دیوار زنی
تو که سلطانی مرغان به پروبال کنی
پی سیمرغ چرا در ملکوت بال زنی
صنع وصانع بهم دیده وبردیده نهی
دل به دریا فکنی کشتی دلدار زنی
عاشقی بر دل و بر عالم فانی ننهی
مهرمعشوق به دل داده وبرجان بزنی
تا قیامت من و مایی به دنیا فکنی
چون به عقبی برسی نعره مستانه زنی
_سزاوار

3 Comments

  1. ?????
    گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
    یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
    ???
    در شعر شاعران همه گشتم که مصرعى
    در شأن چشم هاى تو پیدا کنم، نشد
    ???
    گفتند عاشق که شدى؟ گریه ام گرفت …
    میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد
    ???
    بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را …
    از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد
    ???
    شاعر شدم که با قلم ساحرانه ام
    در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد
    ?????
    #
    •┈••✾~???~✾••┈•‌ ‎‌‌‌
    اهو??
    •┈••✾~???~✾••┈•

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *