شعر ۴۹۶
همیشه از غمت پروانه وار آتش بجان دارم
خلیده تیر مژگانت به قلبم بین چه ها دارم
تو میدانی چه ها دارم اگر دارم جفا دارم
ستم کردست بر جانم ملالتها ز تو دارم
نمی دانم چرا بختی که من دارم سیه دارم
سیه بختی کجا زبید بگوئید تا عیان دارم
پیاله پر کن ای ساقی ازآن ساغر که من دارم
از آن مطرب از آن شاهد حکایت از وفا دارم
دلی دارمکه دلدارش همان پیرست به میخانه
نوای دلبری بیند از آن ساغر که من دارم