شعر  ۳۰۱

ساقیا دریاب  من ‌دردی  کش میخانه ام
آن  سبو  بشکسته را در میکده‌ پیمانه ام

ساغرم بشکسته ای آن را به مطرب باز گوی
تا به  دف  آرد نوای خسروانی‌ داده ام

پیر میداند که این دل بهر دلدارم شکست
آن سبوبشکسته را بادل.چه پیوند داده ام

شور  میخواهد  دلم ‌ تا  آنکه بلواها  کند
شوق و شیدائی  کند با ساغر بشکسته ام

حوریان  در  بزم  عشاقان  دل آرائی کنند
دلبران در شور و مستی باده را  من داده ام

تا ستانم از  لبان دلبرم جام شراب
نوش نوش ازبهرجانان جان به جانان داده ام

4 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *