شعر ۲۷۵

دل ، دل ، دل ،  دل ،  ای  دل چه  کنم
سوی صنمی درجمع سماع رقصان‌ چه کنم

خواهم  که  شبی در بستراو افتان چه کنم
با بزم  و قدح بر خیز و  بیا با دل چه  کنم

خونین  جگرم  می  لعل دلم  گویا چه  کنم
شاهد تو بگو در بزم و طرب مطرب چه کنم
ته  مانده  می  در جام  و قدح  ریزید بسرم
پیمانه برم  آرید  به برم  گوئید  چه  کنم

سلطان  دلم از  بزم  و  سماع  افسانه  کنم
گویم صنما تو فتنه نما این مسجدو من بتخانه کنم

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *