شعر ۲۵۸
زمحبوبم چنین گفتی : خدایا(توخودگفتی که درقلب شکسته خانه داری)
(شکسته قلب من جانا به عهدخود وفا کن)
سخن گفتی ز درد گفتی .
که او درقلب بشکسته مکان دارد
درون خانه ای ویرانه جا دارد
بگو جانا کجا او جا نمی دارد ؟
به ویرانه ، به میخانه ، به خمخانه
به بتخانه ، به بزم عاشقان شب ؟
به شورو وجدو بی تابی ؟
سماع دلبران و دل ؟
بگوجانم کجا خانه نمیدارد ؟
بیا در مجلس جانان
بیا در بزم هوشیاران
ندا از شور و مستی کن
ز دل گفتار هستی کن
به کوسن ها سواری کن
به افلاکش تو بازی کن
که عالم شورومستی را
بهای عشق می دارد
حیات ازعشق آبادست نه ویرانی
و بشکسته دلی از درد و بیجانی
چه نازه
ماشالله چقدر خانمه
???????