شعر۱۶۶

خیمه و خرگاه زدی بر دل دیوانه ام
خیزو بیا ای صنم بر در این خانه ام

چشمه  هورم شدی جام  بلورم شدی
پر کن تو این جام را از می میخانه ام

جلوه  حورم  توئی  منبع  نورم  توئی
مهر  بتان  دیده ام  بر  در  کاشانه ام

پیر من افسانه  شد قصه جان  دادنش
محرم اسرار تو ست چون بدارکردنش

فاش اگر کرده است  سر  وجود تو را
حق  چنین  عاشقی  آتش نار کردنش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *